محافظت از نوزادان در دوران کرونا و شیوع دیگر اپیدیمی ها

چه موقع اجازه ملاقات فامیل با نوزادمان را بدهیم؟

بعد از دو ماه اضطراب درمورد خطرات اجازه دادن به والدین خودم و همسرم برای در آغوش گرفتن پسر نوزادم در زمان اپیدمی، بالاخره کوتاه آمدم. در اینجا دلایلی که من و همسرم تصمیم گرفتیم زمان مناسب رسیده را نوشتم.

وقتی من و همسرم مارک ازدواج کردیم خانواده ام درمورد میلشان برای داشتن نوه چیزی نمی گفتند، اما خواسته شان را به روش های واضحی نشان می دادند. پدرم و مادرخوانده ام یک ماشین برقی بچگانه خریدند و مادر شوهرم بهم قول دوخت لحاف های شخصی کودک را داد. پس وقتی من و مارک بهشان گفتیم که اولین بچه مان در راه است، قول دادند به دیدنش آمده و بچه داری کنند و برایش هرچقدر که بذاریم لباس های بامزه بخرند.

سپس ویروس کرونا در اواخر سه ماهه سوم بارداریم شیوع پیدا کرد. و لس آنجلس، محل زندگیم، در حالت تعطیلی قرار گرفت. ناگهان گفتگوهای من و مارک از صحبت درمورد اولین سفر بزرگسالی مان به اینکه چه زمانی می توانیم با خیال راحت به والدینمان اجازه نگه داشتن پسرمان را بدهیم تغییر کرد. معمولا هیچ چیزی بدتر از اینکه جلوی پدر و مادربزرگ ها را برای دیدن نوه شان بگیریم نیست، اما وجود ویروس باعث نادیده گرفتن تمام قوانین شد. موضوع فقط امنیت پسرمان گریسون نبود، بلکه پای سلامتی خودشان هم در میان بود.

همه چیز غیرواقعی بنظر می رسید تا اینکه بعد از زایمان وارد خانه شدم. تازه درک کردم که در زمان نقاحت جسمی ام کمکی ندارم. این باعث شد من و گریسون کوچولو یکدیگر را بدون کمک مادرشوهر بازنشسته پرستاری، پدرشوهر دکتر، و خواهرشوهر مربی- و همچنین والدین جدیدا بچه دوستم، بشناسیم.

وقتی روی روال افتادیم (تا حدی که با نوزاد تازه بدنیا آمده ممکن است)، این پرسش که همه کی و چطور با گریسون ملاقات کنند پیش آمد. خانواده هایمان تردیدم را درک می کردند. بر خلاف همیشه که نظرشان را روراست می گفتند، این بار اشتیاقشان را بروز نمی دادند. در آخر، هر دو پدر و مادربزرگ ها و خواهرشوهرم گریسون را در دو هفتگی اش از فاصله ی محتاطانه ی 3 متری در حیاط خانه مان ملاقات کردند. با اینکه انقدر از او فاصله داشتند که به سختی چهره اش را می دیدند، تا چند هفته بعد مضطرب بودم. نکنه با وجود فاصله و ماسک، تصمیم مان برای کمی آسان گرفتن باعث مبتلا شدن کسی شده باشد؟

هفته های بیشتری و سپس یک ماه گذشت. حس کردم به شدت نیاز به چرت زدن، استراحت، و یک لیوان نوشیدنی دارم. احتمال بیمار شدن هر کداممان را در صورتی که والدینمان بچه را نگه دارند در نظر گرفتم. بنظر کم می آمد، چون همه محتاط بودیم. اما از آنجا که من معمولا بدترین احتمالات را درنظر می گیرم، این مسئله را نادیده گرفتم.

بالاخره هنگامی که من هنوز با نوزادم در خانه مانده بودم، تعطیلی در لس آنجلس به تدریج برداشته شد و دنیای بیرون دوباره شروع به کار کرد. والدینم برای شام بیرون رفتند. مادرهای گروه مادری که درآن عضو بودم شروع به کمک گرفتن از بیرون کردند. مادرشوهرم به آرامی بهم گفت تا وقتی که همه کاملا دست هایشان را بشورند و لباس تمیز و ماسک داشته باشند، بغل کردن گریسون اشکالی ندارد. من همچنان با وسواس اخبار را در جستجوی یافتن پاسخ اینکه چه زمانی کاملا امن خواهد بود می خواندم. چنین پاسخی وجود نداشت.

در نهایت، هنگام بچه داری در ساعت 3 صبح قبل از روز پدر، چیزی درونم گفت الان وقتش است. همیشه برای خرید هدیه ای که پدرم دوست داشته باشد مشکل داشتم، اما این بنظر هدیه ای عالی بود. پس در اولین روز پدر برای همسرم، بچه را به دست والدینمان دادیم. هنوز نگران بودم، اما به لطف چهره ی خندان پسر دو ماهه ام می توان گفت احساس خوشبینی می کردم.

دیدن اینکه همسرم پسر کوچولویمان را به پدرم (که هیچوقت چندان از بچه ها خوشش نمی آمد اما اکنون تقریبا هر روز زنگ میزد تا حال گری را بپرسد) می داد یکی از لحظه های مهم زندگی ام بود. حتی ماسک بین مانند (بین شخصیت منفی فیلم بتمن است که بدلیل مشکلات تنفسی ماسک خیلی بزرگی به صورت میزد) پدرم شادی اش را پنهان نمی کرد. وقتی گری بهش لبخند زد، با تمام وجود احساس آرامش کردم. اولین دو ماهه ی پدر و مادر بودن را بدون هیچ کمکی پشت سر گذاشته بودیم. من و همسرم دیگر در این کار تنها نبودیم.

وقتی همه رفتند، من و مارک موافق بودیم که به حد کافی صبر کرده ایم. هیچ پاسخ جامعی در این وضعیت کوید-19 وجود ندارد، ولی حس می کردیم زمان مناسب رسیده است. حالا اگر به یک ساعت استراحت یا کمک دست نیاز داشته باشم، می توانم برای گرفتن کمک تماس بگیرم. بالاخره می توانستم روی مسائل معمول مادری، مثل طول خواب و تعداد پوشک تمرکز کنم.

حالا وقتی گریسون رو برای دیدن پدر و مادربزرگش می برم، از دیدن اینکه چقدر راحت با آن ها لبخند می زند- حتی با وجود ماسک، متعجب می شوم. هیچوقت فکر نمی کردم روزی را ببینم که پدرم پوشک عوض کند یا مادر خوانده ام بدون ناراحتی آب دهان از روی لباس مارک دارش پاک کند. این دو نفر که قبلا می گفتند “از بچه ها خوشمان نمی آید” را می دیدم کاملا عاشق پسر کوچولویم شده بودند. و این حس مشترک بود. پسرم در آغوش آن ها خیلی خوشحال بود.

پدر و مادرشوهرم هم همینطور بودند. پدرشوهرم وقتی گریسون را روی پایش می نشاند می خندید و مادر شوهرم و گریسون مثل دوستان قدیمی به زبان بچگانه باهم حرف می زدند. مادرشوهرم حتی عادت شیرینی را شروع کرد و در هر دیدار با گری یکی از اسباب بازی یا عروسک های حیوانات دوران کودکی همسرم را به او می داد.

با جا گرفتن کامل پدر و مادرم در زندگی پسرمان، من و مارک مشتاقانه منتظر گذراندن تابستان مثل گذشته در استخر و باربکیو بجای تنها در خانه نشستن بودیم. و وقتی همسرم به شوخی می پرسد مطمئنی باز هم بچه میخواهی، همیشه جواب می دهم از آمدن اولین بچه مان در اوج اپیدمی که سخت تر نیست. امیدوارم حرفم درست باشد.

این مقاله توسط Lex Goodman نوشته شده و در وبسایت Parents منتشر شده است.

5/5 - (1 امتیاز)
منبع
parents.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا